91/4/14
8:29 ص
دیشب قلم در دست هایم بی قراری کرد
صحن ورق های سپیدم را بهاری کرد
دیشب که روح شعر از امید خالی بود
تا نامت آمد باز میل ماندگاری کرد
با واژه ها حرف دلم را تا زدم دیدم
مضمون به مضمون عشق را با خویش جاری کرد
ناگاه شوری در درون من به پا گشت و
در خاطرم یادآوریِ روزگاری کرد...
...که قلب کعبه شور ابراهیم را حس کرد
بیت خدا را دست حق از نار عاری کرد
جبریل که آن روز و آن جا گفت جاء الحق
روز ظهورت هم به دنیا گفت جاء الحق
امشب تماماً حس من پرواز می گردد
چنگ دلم با تار مویی ساز می گردد
داوود می خواند نوای نای من از عشق
صوت کَریهِ حنجرم آواز می گردد
امشب ز خود بیرونم و در خویش می رقصم
جان مست ناز دلبری طناز می گردد
صبح سپید آخرین موعود می آید
یا شام تار غیبتی آغاز می گردد
انگار امشب هم به ما شادی نمی آید
آخر نمی دانیم او کی باز می گردد
اما جدا از حرف های تلخ هجرانش
شادیم ما از مقدم آدینه بارانش
محمد علی بیابانی